من و تو
منم آن مست و دیوانه که هر دم میکند یادت
تویی آن روشنی،پاکی،که می بگریزی از یادم
من آن شوریده شیدایی که می بوسد لب لعلت
تو آن زیبا دل و مه رو که خود را رانی از یادم
من هر شب می کنم گریه به یاد چشم زیبایت
تو هر دم میکنی خنده که تو دیگرنبینی دیدگانم
من آن دلداده ی رسوا،که هر دم می زند فریاد عشقت
تو آن دلبر که با خاموشی سردت،ندادی جز جوابم
من آن تنها،که در این دل پرخون ندارد جز تو و مهرت
تو آن زیبای رخ پنهان،نبینم من ترا حتی به خوابم
من آن همواره مستم،که سیرابم نکردی هرگز از عشقت
تو آن هشیار و آگه،که دانی چون کنی مستم
من آن عاشق،ندارم در زندگانی آرزویی جز وصالت
تو آن معشوق بی همتا،ندانم هجر تو تا کی بماند در کنارم